کلبه دلدادگان

پیداست که دل کندن اگر آسان بود / فرهاد به جای بیستون دل میکند

کلبه دلدادگان

پیداست که دل کندن اگر آسان بود / فرهاد به جای بیستون دل میکند

عشق یخی

 

آی آدمـــــا گـــول نخورین            بــــاعشقای دروغـــــــکی

بــــاقــــــولای بلا  محــل             بـــــاوعده هـــــــای الکی

 

تواین روزای گـرگ ومیش             قاطی شده عشق وهوس

عشقای  امــروزی  شده             یـه مُش دروغ  همین وبس

 

 

مثل قـــــــدیم رنگ نداره             حنای  عــــــــــاشقا  دیگه

خیلی  چیزا  عوض شده            هیچ کی بهت راس نمی گه

 

 

دلارو قسمت می کنــن              انگاری کــــــه نذری  دارن

هرجا می رن یه تیکّه دل             پیش یکی  جـــا می ذارن

 

تـــو این زمونه عاشقی              حساب کــــــــتابی  نداره

این روزا حتّی آســـمون              یــــــه جـــــای آبی نداره

 

 

شبا توی مـهمونـیا           عشق یخی فــــراوونه

 

فردا که آفتاب بزنه           هیچّی ازش نمی مونه

 

                                                                             شعر از خلیل جوادی

نظرات 3 + ارسال نظر
الهه یک کلام دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:37 ب.ظ http://www.eyk.blogsky.com

مرسی از اینکه به من سر زدید .
شعر زیبا و پر محتوایی انتخاب کردید ، واقعا پسرا اینطوری شده اند ( البته 99 درصدشون )

دختر و پسر نداره بد زمونه ای شده .

پرسرخ دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:23 ب.ظ http://redplume.blogsky.com

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ
خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او
با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)
من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی
نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی
عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک
موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی
بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)
خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟
چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده
دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟
ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟
قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود
دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی
قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود
تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟
زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای
رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان
تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟
خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر
ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف
آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است
او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی
خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست
با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین
او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله
گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور
عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر
عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار
راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای
این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟
بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت
تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده
یا همین عذرا شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش
با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده
ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام
پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز
اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار
بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب
گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین
بشکند این «دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک
حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من
می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در
فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است
آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

قناری جون خیلی قشنگ بود دلم نیومد نذارمش تو وب

پرسرخ دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ http://redplume.blogsky.com

پیش ازینت بیش ازین اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشاق بود

پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود

حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سر خوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بو

ممنون ازت قناری راستی که وفاداری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد