کلبه دلدادگان

پیداست که دل کندن اگر آسان بود / فرهاد به جای بیستون دل میکند

کلبه دلدادگان

پیداست که دل کندن اگر آسان بود / فرهاد به جای بیستون دل میکند

انتظار



گاهی گمان نمیکنی و میشود ، گاهی نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی وبخت نیست ،گاهی تمام شهر گدای تو میشود

نظرات 9 + ارسال نظر
جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ب.ظ http://redcanary.blogsky.com

سلام دوست عزیز .

تبریک میگم به شما افتتاح وبلاگ جدیدتو ....

امید وارم همیشه موفق باشی .

این هم تقدیم به شما :

**************************

طالعم دیدم در آغوش زمان

دست معشوقی نهاده در میان


با نگاهش شوق در جانم دمید

لرزه بر دل شد صدایش را شنید


راز دل گفتم به جان و دل خرید

تارهای عشق بر جانم طنید


هر چه دیدم عشق بود و شور بود

ساحلی آرام و پر از نور بود


همدم من گشت و دل شیدا نمود

تشنه بودم آب را بر من گشود


ابر شد بارید بر این تفته خاک

از دلش روئید عشقی پاک پاک


جـــاودان شد عشق مـا از خاک رفت

دل در ایــــن ایــــام تــــا افلاک رفت


نغمــه امّید بــــــــر جانــــــم نشست

روح و ریحانم شد این ققنوس مست


مهــــــر او را در دلم جـــــا داده ام

من بــه امّیدش در اینجــــا مانده ام

سلام ممنون که بازم به ما سر میزنی
بازم منتظر حضور سبزت هستم

جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ب.ظ http://redcanary.blogsky.com

تا سحر ای شمع بر بالین من
امشب از بهر خدا بیدار باش
سایه غم ناگهان بر دل نشست
رحم کن امشب مرا غمخوار باش
کام امیدم بخون آغشته شد
تیرهای غم چنان بر دل نشست
کاندرین دریای مست زندگی
کشتی امید من بر گل نشست
آه ، ای یاران به فریادم رسید
ورنه مرگ امشب به فریادم رسد
ترسم آن شیرین تر از جانم ز راه
چون به دام مرگ افتادم ، رسد
گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم نمک، دیگر مپاش
قصه بیتابی دل پیش من
بیش از این دیگر مگو خاموش باش
جز تو ام ای مونس شب های تار
در جهان ، دیگر مرا یاری نماند
زآن همه یاران بجز دیدار مرگ
با کسی امید دیداری نماند
همدم من، مونس من، شمع من
جز توام در این جهان غمخوار کو؟
وندرین صحرای وحشت زای مرگ
وای بر من ، وای بر من،یار کو؟
اندرین زندان ، امشب شمع من
دست خواهم شستن ازاین زندگی
تا که فردا همچو شیران بشکنند
ملتم زنجیر های بندگی !

جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ

امشب همه چیز رو به راه است
همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟

دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://redcanary.blogsky.com

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم؟!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده ایم!

جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ http://redcanary.blogsky.com

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست ..

جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ http://redcanary.blogsky.com

ولی از زندگی دوباره می ترسم ...
دین را دوست دارم ،
ولی از کشیشها می ترسم ...
قانون را دوست دارم ،
ولی از پاسبانها می ترسم...
عشق را دوست دارم ،
ولی از زنها می ترسم...
کودکان را دوست دارم،
ولی از آیئنه می ترسم ...
سلام را دوست دارم،
ولی از زبانم می ترسم ...
من می ترسم ،
پس هستم ...!
اینچنین میگذرد روز و روزگار من ...
من روز را دوست دارم ،
ولی از روزگار می ترسم ...!!!

جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ http://redcanary.blogsky.com

سلام دوستان .

آپم . زود بیاید ، از دستتون میره ها!!!!

سلام جواد جان ما را چوب کاری کردی.

سعید سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://hasnagol.blogsky.com

سلام به دوست عزیز.تبریک میگم افتتاح وبلاگت رو .واقعا اسم زیبایی برای وبت انتخاب کردی.امیدوارم که با گذاشتن مطالب زیبا واقعا به کلبه دلدادگان تبدیلش کنی.موفق باشی به وب من هم سر بزن.ممنون

ممنون سعید جان شما هم وب زیبایی داری

سعید سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://hasnagol.blogsky.com

گر چه مجنونم و صحرای جنون جای من است لیک دیوانه تر از من دل شیدای من است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد