کلبه دلدادگان

پیداست که دل کندن اگر آسان بود / فرهاد به جای بیستون دل میکند

کلبه دلدادگان

پیداست که دل کندن اگر آسان بود / فرهاد به جای بیستون دل میکند

مادران قدیم و مادران جدید

مادر قدیم
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
(ایرج میرزا)


مادر جدید

گویند مرا چو زاد مادر
روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح
بنشست و کلیپ دیدن آموخت
بر چهره سبوس و ماست مالید
تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
بنمود تتو دو ابروی خویش
تا رسم کمان کشیدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح
آیین چروک چیدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار
همواره طلا خریدن آموخت
با قوم خودش همیشه پیوند
از قوم شوهر بریدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس
جکهای خفن چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و روز
از پیک مدد رسیدن آموخت
پای تلفن دو ساعت و نیم
گل گفتن و گل شنیدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار
بیماری و قد خمیدن آموخت

جایی برای دوستان

وقتی کلاس شروع شد،استاد بدون این که حرفی بزند،

 یک شیشه بزرگ و خالی مایونز را برداشت و آن را با توپ های تنیس پر کرد.

از شاگردان پرسید " آیا شیشه پر شده است؟ "

همه گفتند پر شده.

یک مشت سنگریزه از کیسه ای در آورد

 و آنها را داخل شیشه ریخت.

 سنگریزه ها در فضاهای خا لی میان توپ ها قرار گرفتند.

دوباره از شاگردان پرسید :" آیا  شیشه پر شده است؟"

باز همه جواب دادند پر شده است.

استاد مشتی خاک از  یک کیسه درآورد و آنها را هم توی شیشه ریخت.

 آنقدر که خاک ها همه فضاهای خا لی را پر کردند.

 دوباره از شاگردان پرسید که آیا به نظر آنها اینبارشیشه پر شده است؟

شاگردان از رو نرفتند وهمه گفتند:"بله".

 استاد یک لیوان چایی  از زیر میز در آورد و در شیشه ریخت.

چایی هم در شیشه جایی برای خودش پیدا کرد .

 شاگردان خندیدند.

استاد گفت:

((این شیشه زندگی ماست.

توپ ها موضوعات اصلی زندگی ما هستند:

خداوند ، خانواده، فرزندان، سلامتی، دوستان و روابط عاشقانه،

موضوعاتی که اگر همه چیزهای دیگر از دست بروند و فقط آنها بما نند،

هنوز زندگی مان پر است.))

سنگریزه ها موضوعات مهم دیگر هستند:کار،خا نه،اتومبیل و....

و مشت خاک هم موضوعات کم اهمیت تر بعدی هستند:چت،وبلاگ،فوتبال و...

اگر اول خاک را داخل شیشه عمرتان بریزید،

دیگر جایی در زندگی برای توپ های تنیس یا سنگریزه ها باقی نمی ما ند.

اگر همه وقت و انرژی تان را صرف موضوعات کم اهمیت کنید،

هرگز برای چیزهایی که برای تان اهمیت دارند،

فرصت نخواهید داشت.

بیش از همه حواس تان به توپ های تنیس با شد،

یعنی چیزهایی که واقعاً اهمیت دارند.

اولویت ها را مشخص کنید،

حواستان باشد  توپ های تنیس زندگیمان را درست تعریف کنیم

مابقی خاک  هستند.

جا برای خاک ها همیشه هست.

یکی از شاگردان گفت:

«آقاپس استکان چایی چی شد؟»

استاد لبخند زند و گفت:

«هر قدر هم زندگی تان پر باشد

جا برای صرف یک استکان چایی

با دوستان هست

کاریکلماتور

ارزانترین و زیباترین لوازم آرایش صورت ، لبخند است.

 

بدون عینک تمام سازها را تار می بینم.

 

کاکتوس مادرزن گل هاست

 

بعضی ها برای سربلندی دیگران تا کمر خم می شوند

 

خیلی از معتادها تابلو هستند ولی ارزش هنری ندارند

 

معلمی شغلی با کلاس است

 

همه انسان ها شاعرند ، چرا که روزی غزل خداحافظی را می خوانند.

 

چشمان فرهاد عاشق خواب های شیرین بود.

 

بهترین راه برای آب شدن برفک تلویزیون ، از برق کشیدن آن است.

 

سعدی کجایی ؟ بنی آدم ابزار یکدیگرند.

 

ای کاش تیر نگاه یار مشقی بود.

 

 تمام زندگی ام قسطی است اما گوشم بدهکار نیست.

 

                                                                                           کاری از سهراب گل هاشم

 

 

طلب عشق

تنها گرگها نیستند که لباس میش بر تن میکنند

                                      گاهی پرستو ها هم لباس مرغ عشق میپوشند

 

                                                                                       عاشق که شدی کوچ میکنند

 


یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم                                     

    گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم     

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛                                  

    گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛                                   

      وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد؛                                   

    طلب عشق زهر بی سر و پایی   نکنیم


لیلی امروز

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ
خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او
با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)
من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی
نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی
عصرها اطراف میدان ونک

ادامه مطلب ...