به چشمان پریرویان این شهر،
یه صد امید می بستم نگاهی ،
مگر یک تن ازین نا آشنایان ،
مرا بخشد به شهر عشق راهی
ادامه مطلب ...
آیــد آن روز که من، هجرت از این خــانه کنم؟ از جهــــــان پرزده، در شـــاخ عدم لانه کنم؟
رسد آن حــــــال کـــه در شمعِ وجـــود دلدار بــــال و پـــــر سوخته، کارِ شب پروانه کنم؟
روى از خـــــانقـــــه و صومعــــــه بـــرگردانم سجــــده بـــــر خاک در ساقى میخانه کنم؟
حال، حـــاصل نشد از موعظه صوفى و شیخ رو به کـــــــوى صنمــــى والـــه و دیوانه کنم
گیســــو و خـــــال لبت دانه و دامند، چسان مـــرغ دل فــارغ از این دام و از این دانه کنم؟
شــــود آیــــا کــه از این بتکده، بر بندم رخت پــــر زنـــــان، پشت بر این خانه بیگانه کنم؟
کاش می شد بار دیگر سـرنوشت از سـر نوشت
.
کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
.
کـاش می شـد از قلـم هایی که بـر عالـم رواست
.
با محبــت ، با وفــا ، با مهــربـانی هـا نـوشــت
.
کــاش می شد اشتباه هــرگـز نبــودش در جهـان
.
داستـان زنــدگــانـی بــی غلــط حتــی نـوشــت
.
کـاش دل هــا از ازل مهمــور حســرتهـا نبـود
.
کاین همه ای کاش ها بر دفتر دل ها نوشت...
.
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست